نگار نگار ، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

نگار اردیبهشتی

عکسهایی از نگار و حدیث

به به ببین دختر ناز مامان داره لباساشو میندازه داخل لباسشویی تا اونارو بشوره قربون دخملم برم که اینقدر به مامان کمک میکنه و توی کارای خونه همکاری لازم داره با من   حالا دیگه تموم لباسارو گذاشتم داخل لباسشویی،درشو میبندیم و حالا بهتره ماشین لباسشویی رو روشن کنیم خب اینم یه گردش و تفریح و تاب سواری بعد از تموم شدن کارهای توی خونه اینجا هم زمانیه که رفته بودیم پیش حدیث جون و دو دختر ناز و کتاب خون نشستن و کتاب می خونن هزار آفرین به این گلهای زیبا ظاهرا حدیث جون دیگه از خوندن کتاب خسته شده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   ...
15 بهمن 1392

جمله سازی

خدایا واقعا چقدر شیرین و دوست داشتنی تر میشن بچه ها با شیرین زبونیها و غلط غلوط حرف زدن هاشون نگار جون،شیرین زبون مامان ،یکی دو هفته ای میشه که سعی میکنه جمله بسازه و تقریبا دیگه منظورش رو کامل به ما می رسونه. هفته پیش من از بابایی پرسیدم شما شیر میخوری یه لیوان برات بیارم،بابایی گفت:من میل ندارم،منم گفتم باشه پس من برا خودم شیر میریزم،یه دفعه نگار خانم که مشغول بازی با اسباب بازی هاش بود و منم حواسم بهش نبود تا براش شیر بریزم ، از اون سر اتاق ،داد زد"من شییییییییییییر میخورم" من با شنیدن این جمله هاج و واج مونده بودم که خوشحال باشم و ذوق کنم که دخملم بزرگ شده و برا اولین بار یه جمله کامل ادا کرده یا اینکه شرمنده شم از اینکه به بچ...
22 دی 1392

نفس مامان 20 ماهه شد

    عمرم،نفسم ،عشقم           20 امين ماهگرد  تولدت مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارك           الهي  يه روز هم تولد 120 سالگيت رو جشن بگيريم عززززززززززززززززززيزم ...
15 دی 1392

شيرين كاريهاي دخمل مامان

دختر نازم ،الهي قربونت شم ماشاءا... ديگه بزرگ شدي و رفتارهايي كه داري و با كارهايي كه انجام ميدي لحظه لحظه رشد فكري و شخصيتيت رو حس ميكنم... چند شب پيش وقتي از خونه مامان شهربانو برميگشتيم ،طبق هميشه شما بغلم روي صندلي جلو نشسته بودي (آخه هيچ موقع دلم نيومد كه شما رو روي صندلي كودك بذارم) يه دفعه ديدم مدام تكرار ميكني:پشت،پشت.....و مدام سعي ميكني برگردي متوجه شدم ميخواي روي صندلي عقب بشيني ،ازت سوال كردم ميخواي بري پشت ،گفتي "ب يه"يعني "بله" به خاطر اصراري كه داشتي مجبور شدم بذارمت عقب،وقتي رفتي پشت كلي خوشحال بودي انگار دنيا رو بهت داده بودن آخه ديگه آزاد شده بودي و مدام روي صندلي ورجه وورجه ميكردي گاها بلند ميشدي و از شيشه عقب ،بيرون رو ...
11 دی 1392

دختر بهاري من، يلدايت مبارك

              باور به نور و روشنایی است که شام تیره ،از دل شب یلدا جشن مهر و روشنایی به ما هدیه میدهد اي دوست بيا در شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق ودوستی طولانی ترین شب سال را منور کند   نگارآ ،مهياز من ،اي طعم خوش زندگي ،اي گرما بخش دنياي من ،اي كه تمام روزها و شبهاي كوتاه و بلند و لحظه لحظه زندگي را برايم  معنا مي بخشي و اي آفريده اي مبارك كه نگاه در چشمان تو ،شكوه ايزدي را بر من يادآور مي شود ،یلدايت مبارک..... همراهمان باش در تم...
30 آذر 1392