نگار نگار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

نگار اردیبهشتی

زیباترین روز زندگیمون مبارک

  قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا، تولد توست پس برای ما بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم تولدت مبارک صدای یک پرواز                       فرود یک فرشته                                             آغاز یک معراج            &...
16 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

بهار ، فصل غنچه‌ها ، فصل شکفتن است … لبهایتان همیشه بهاری باد ! :::: :::: فرا رسیدن نوروز باستانی ، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید جم بر همه ایرانیان پاک پندار ، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد ! ...
5 فروردين 1393

من درس می خونم....

دختر قشنگ مامان تازگی ها حرف های قشنگی می زنه که همه ما رو  حیرت زده می کنه ، یه شب واسه نگار جون داشتم  سپند می ذاشتم و براش شعر "اسپند دونه دونه ،خواستگار اومد به خونه ....."رو می خوندم ، هنوز شعر من تموم نشده بود که نگار داد زد " من درس میخونم " با این حرفش ، کلی همه ی ما رو خندوند و خودش هم از خنده ی ما کلی خوشش اومد برا همین مدام حرفشو تکرار می کرد تا ما دوباره براش خندیم. از شیرین زبونیای عسلم هر چی بگم کم گفتم ،ماشاءا...،فداش بشم همیشه حرفاش بزرگتر از سن و سالشه مثلا  وقتی به نگار جون چیزی می گی که مثلاً توکوچیکی غذا بخور تا بزرگ شی و مدرسه بری و یا قدت به دستگیره در برسه که بتونی در رو باز کنی و ....می گه من " ...
19 اسفند 1392

من میخوام بخوابم............!!!!!!

نگار جون هرشب پا به پای ما شبا بیدار می مونه و تا ما نخوابیم خانم نمی خوابه تازه بعد از اینکه چراغ های خونه رو خاموش می کنیم حدود یک ساعت بعد می خوابه ولی یکی از شبا همه ما رو غافل گیر کرد هفته گذشته یکی از شبها من و نگار جون تصمیم گرفتیم که خونه مادر جون بمونیم و اونجا بخوابیم ساعت از 12 شب گذشته بود که یهو نگار جون بالشتشو برداشت ، جای همیشگی دراز کشید و  پتو  رو روی خودش انداخت و به زبون خودش داد زد" توزییون خاموش من بخوابم " ...
19 اسفند 1392

عکسهایی از نگار و حدیث

به به ببین دختر ناز مامان داره لباساشو میندازه داخل لباسشویی تا اونارو بشوره قربون دخملم برم که اینقدر به مامان کمک میکنه و توی کارای خونه همکاری لازم داره با من   حالا دیگه تموم لباسارو گذاشتم داخل لباسشویی،درشو میبندیم و حالا بهتره ماشین لباسشویی رو روشن کنیم خب اینم یه گردش و تفریح و تاب سواری بعد از تموم شدن کارهای توی خونه اینجا هم زمانیه که رفته بودیم پیش حدیث جون و دو دختر ناز و کتاب خون نشستن و کتاب می خونن هزار آفرین به این گلهای زیبا ظاهرا حدیث جون دیگه از خوندن کتاب خسته شده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   ...
15 بهمن 1392