شيرين كاريهاي دخمل مامان
دختر نازم ،الهي قربونت شم ماشاءا... ديگه بزرگ شدي و رفتارهايي كه داري و با كارهايي كه انجام ميدي لحظه لحظه رشد فكري و شخصيتيت رو حس ميكنم... چند شب پيش وقتي از خونه مامان شهربانو برميگشتيم ،طبق هميشه شما بغلم روي صندلي جلو نشسته بودي (آخه هيچ موقع دلم نيومد كه شما رو روي صندلي كودك بذارم) يه دفعه ديدم مدام تكرار ميكني:پشت،پشت.....و مدام سعي ميكني برگردي متوجه شدم ميخواي روي صندلي عقب بشيني ،ازت سوال كردم ميخواي بري پشت ،گفتي "ب يه"يعني "بله" به خاطر اصراري كه داشتي مجبور شدم بذارمت عقب،وقتي رفتي پشت كلي خوشحال بودي انگار دنيا رو بهت داده بودن آخه ديگه آزاد شده بودي و مدام روي صندلي ورجه وورجه ميكردي گاها بلند ميشدي و از شيشه عقب ،بيرون رو ...
نویسنده :
باران
9:12