نگار نگار ، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

نگار اردیبهشتی

شيرين كاريهاي دخمل مامان

دختر نازم ،الهي قربونت شم ماشاءا... ديگه بزرگ شدي و رفتارهايي كه داري و با كارهايي كه انجام ميدي لحظه لحظه رشد فكري و شخصيتيت رو حس ميكنم... چند شب پيش وقتي از خونه مامان شهربانو برميگشتيم ،طبق هميشه شما بغلم روي صندلي جلو نشسته بودي (آخه هيچ موقع دلم نيومد كه شما رو روي صندلي كودك بذارم) يه دفعه ديدم مدام تكرار ميكني:پشت،پشت.....و مدام سعي ميكني برگردي متوجه شدم ميخواي روي صندلي عقب بشيني ،ازت سوال كردم ميخواي بري پشت ،گفتي "ب يه"يعني "بله" به خاطر اصراري كه داشتي مجبور شدم بذارمت عقب،وقتي رفتي پشت كلي خوشحال بودي انگار دنيا رو بهت داده بودن آخه ديگه آزاد شده بودي و مدام روي صندلي ورجه وورجه ميكردي گاها بلند ميشدي و از شيشه عقب ،بيرون رو ...
11 دی 1392

دختر بهاري من، يلدايت مبارك

              باور به نور و روشنایی است که شام تیره ،از دل شب یلدا جشن مهر و روشنایی به ما هدیه میدهد اي دوست بيا در شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق ودوستی طولانی ترین شب سال را منور کند   نگارآ ،مهياز من ،اي طعم خوش زندگي ،اي گرما بخش دنياي من ،اي كه تمام روزها و شبهاي كوتاه و بلند و لحظه لحظه زندگي را برايم  معنا مي بخشي و اي آفريده اي مبارك كه نگاه در چشمان تو ،شكوه ايزدي را بر من يادآور مي شود ،یلدايت مبارک..... همراهمان باش در تم...
30 آذر 1392

تولد يك سالگي حديث جون

ديروز تولد حديث كوچولو بود و بالاخره انتظار نگار جون برا رسيدن اين روز قشنگ و مشاركت در فووت كردن شمع تولد حديث به پايان رسيد.(جالبه سال قبل زمان تولد يه سالگي نگارم ،علي جون اين حس رو داشت) البته با توجه به اينكه هنوز توي ايام محرم و صفر هستيم ،مراسم خيلي مختصري بود و فقط يه كيك و مقداري شيريني تهيه شده بود تا بچه ها خوشحال باشن و عكس يادگاري از اولين سالروز تولد حديث داشته باشن. با حديث جوووووووووووون تولدت مببببببببببببببببببببببارك ان شاءا... هميشه پاينده باشي و هر سال بتونيم همه با هم مراسم تولد شما غنچه هاي عزيز رو جشن بگيريم.   ...
13 آذر 1392

چند تا عكس از عسل مامان

نازنين مامان با عروسكاش لبخندي برا مامان نقاشي روي پا،آخ آخ آخ !!!!!!!!!! يه مدت خانومي تا خودكار و ماژيك گير مياورد ضمن نقاشي روي كاغذ روي دست و پاهاش رو هم خط خطي ميكرد نگار در خواب(وقتي بيرون بوديم دخملي اونقدر خسته بود كه توي راه خوابيد منم از فرصت استفاده كردم تا بيدار نشده بدون سبك كردن لباساش چند تا عكس ازش گرفتم) ماشاءا... به دختر گلم الهي هميشه در آرامش بخوابي ...
13 آذر 1392

يه روز جمعه

جمعه گذشته من و نگار توي خونه تنها بوديم نگارم ساعت 10 از خواب بيدار شده و داره صبحانه ش رو نوش جون ميكنه نووووووووووووووووووووووووش جوووووووووووووووووووووووون عزيزم بعدش خاله جون (سمانه) زنگ زد و ما رو برا نهار دعوت كرد و قرار شد بريم خونه مادر جون داشتم كارامو انجام ميدادم كه آماده شيم بريم اونجا ،عمه جون پيام داد و ما رو دعوت كرد خونه شون ، منم ازش خواستم كه اونا بيان پيش ما،بالاخره عمه رو راضي كردم بياد و قرار شد بعد نهار بيان،وقتي اومدن نگار هم خوشحال  شده بود  اما دوست نداشت عروسكي كه خاله جونش خريده بود رو به مريم جون بده ،بنابراين برا اينكه دست دختر عمه بهش نرسه رفت و روي ميز نشست،غافل از اينكه مريم هم ديگه ب...
13 آذر 1392

نگار جون گوشی دار میشه!

امروز وقتی بابا از اداره (شیفت)برگشت نگار جون اومد کنار بابا  و یه گوشی نوکیا قدیمی که شب قبل سمانه جون بهش داده بود رو به باباش نشون بده آخه جوجو کوچولو خیلی به گوشی موبایل علاقه داره.نگار جون اومد پیش باباش و گوشی تو یکی از دستای کوچولوش بود و دست دیگه رو هم مشت کرده بوده و باباش نشون می داد باباش متوجه حرف و کارهای دخترگلم نمی شد و پرسید نگار جون چی می گه ؟!همه کمی دقت کردیم که متوجه حرکاتش بشیم که یهو سمانه جون گفت : نگار جون داره گل پوچ بازی می کنه میگه گوشی تو کدوم دستمه.بعد همه کلی خندیدیم. ...
1 آذر 1392

این روزا

سلام نازگلمممممممممم ماشاء ا... این روزها خیلی رفتار و حرکاتت با رشد سن تغییر کرده و کارهایی که انجام میدی شبیه رفتار بزرگتر ها شده مخصوصا رفتاری که با حدیث جون که 7 ماه از شما کوچیکتر و خودت رو بزرگتر از ازون میدونی و با هر حرکت خطرناک و اشتباهی که حدیث کوچولو انجام میده بهش تذکر میدی و به ما یادآور میشی که داره کار اشتباه انجام میده و سعی میکنی حرکات اشتباه اون رو اصلاح کنی. این روزها هر کلمه ای که به زبون میاریم بلافاصله شما هم تکرار میکنی. امیدوارم همیشه رفتار و حرکات و افکارت خیلی بزرگتر از خودت باشه جونمممممممممممممممم
22 آبان 1392